فرهنگ و هنر

ذوالقرنین در شهری عجیب (داستان کوتاه)

ذوالقرنین و دعوت به حق

ذوالقرنین در شهری عجیب

رسم ذوالقرنین این بود که وقتی به منطقه‌ای می‌رسید، بیرون از آن منطقه اردو می‌زد. بعد به یکی از افراد خود که انسان با ادب و با وقاری بود ماموریت می‌داد که از حاکم آن شهر یا سرزمین خبر بگیرد و از او دعوت کند با او به گفت و گو بنشیند.

در جلساتش با حاکم شهرها دو کلمه بیشتر نمی‌گفت و می‌فرمود: ما برای شما خوشبختی و سعادت آرزومندیم. از این رو برای شما دین حقی آورده ایم که حلال و حرام را برایتان روشن می‌سازد. اگر این دین را قبول کنید، کاری به کار شما نداریم و به جای دیگری می‌رویم، اما اگر قبول نکنید مجبور به جنگ و درگیری هستیم. آن وقت، شما را کنار می‌گذاریم و فرد دیگری به جایتان می‌گذاریم که حق را به مردم بیاموزد.

او به این روش رفتار می‌کرد تا به منطقه ای تازه رسید. مطابق عادت به مامور خود گفت: به بزرگ این شهر بگو در اردوی ما با ما ملاقات کند!  مامور آمد واز مردم شهر سوال کرد: بزرگ شما کیست؟ مردم هم او را نزد پیرمرد محاسن سفید و عمر از صد سال گذشته ای بردند. پرسید: حاکم این منطقه شما هستید؟ گفت: بله، گفت: ذوالقرنین در بیرون شهر اردو زده و با شما کاری دارد! گفت به او بگو ما با شما کاری نداریم، شما با ما کار دارید و ادب اقتضا می‌کند شما نزد ما بیایید! 

مامور در برابر این سخن مقاومتی نکرد و شرح ماوقع را به ذوالقرنین اظهار داشت. ذوالقرنین مردی بزرگوار و خدا پرست بود و تکبری نداشت، گفت: عیبی ندارد، ما نزد او می‌رویم!  وقتى ذو القرنین وارد شهر شد، دید مغازه ها پر از جنس اند، اما هیچ کس داخل آن ها نیست و بازار خیلى خلوت است.

پرسید: مردم کجا هستند؟ گفتند: براى ناهار رفته‌اند! بعد، نگاهش به خانه‌هاى مردم افتاد و دید جلوى هر خانه‌اى چندین قبر است و تمام خانه‌ها از داخل حیاط‌ها به هم راه دارند. مساله دیگرى که توجهش را جلب کرد این بود که دید پیرمرد محاسن سفید در این شهر خیلى زیاد است. لذا خیلى تعجب کرد. وقتى ذو القرنین نزد حاکم آن شهر رسید، حاکم از دلیل حضور او سوال کرد، اما ذو القرنین گفت: ابتدا به چند سوال من جواب دهید، بعد من قصد خود را از این سفر می‌گویم! گفت: بپرس.

ذو القرنین پرسید: چرا همه خانه‌هاى شما به هم راه دارد؟ گفت: ما انسان هستیم. گاه مى‌شود که مصیبت و رنجى یا کار مهمى پیش مى‌‌آید که به سرعت باید به داد هم برسیم. در آن صورت، در این خانه را به خانه همسایه باز مى کنیم و سریع به مشکل پیش آمده رسیدگى مى‌کنیم. به عبارت دیگر، ما پشتیبان و یار یکدیگر هستیم.

قرآن کریم در این باره مى فرماید:

«والمؤمنون والمؤمنات بعضهم أولیاء بعض»

مردم مومن یار یکدیگر هستند. کسانى که دشمن مؤمنین هستند و آبروى آنان را مى برند، ولى در عین حال، نماز مى خوانند روزه مى‌گیرند از نظر خداوند مومن نیستند. علامت مردم مؤمن این است که یار و کمک کار یکدیگر و پشتوانه یکدیگر هستند.

البته، ناگفته نماند گاهى حجت بر برخى افراد تمام است، ولى آن ها به هیچ وجه زیر بار نمی‌روند؛ مثلا، گاهى به بعضى افراد گفته مى‌شود که فلان کار حرام است، رفت و آمد به فلان محل حرام است، اما خیلی راحت جواب مى دهند: حرام است که حرام است! این افراد را دیگر نمى‌شود یاری کرد. مؤمن یار مؤمن است، اما یار کسى که مخالف خدا و مخالف احکام خدا باشد نیست، هرچند نماز بخواند و روزه بگیرد و اهل هیئت و حسینیه باشد. دلیل آن را نیز قرآن بیان داشته است.

منبع: برگرفته از کتاب عقل محرم راز ملکوت نوشته استاد انصاریان

 

۵/۵ - (۱ امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن